از زلزله و عشق خبر کس ندهد ،
آن لحظه خبر شوی که ویران شده ای...
استاد شفیعی کدکنی
بعدازظهر یک روز سرد زمستانی در ماه رجب خدمت ایشان رسیدم. طلاب و دوستان تک تک در حال جمع شدن بودند تا مانند روزهای گذشته از وعظ و نماز جماعت ایشان کام جانشان را شیرین کنند.
ظاهر حاج آقا نشان می داد که نشاط روزهای دیگر را ندارد و غصه ای دارند.
بخاری نفتی علاءالدّین در وسط اتاق بود و کتری وقوری گلداری با دستمال تمیز دم کنی روی آن جلب توجه می کرد .
آیت الله حقّ شناس لب به سخن گشود و با نگاه به علاء الدّین سخنش را با ناله ی جانسوزی شروع کرد:
« ظهر بعد از ناهار یه قدری استراحت کردم و وقتی بیدار شدم دیدم بساط چایی هم به راهه ، استکان نعلبکی را برداشتم تا از سر چراغ چایی بریزم ، ( گریه راه صحبتشان را گرفت . ) این استکان و نعلبکی همچین به هم خورد که حاج خانم بیدار شد. »
ایشان چون دستشان رعشه شدیدی داشت طبیعی بود که اگر می خواستند چای بریزند سر وصدا می کرد و همسر ایشان که همواره مراقب ایشان بودند را خبر دار می کرد.
ایشان ادامه دادند :
« پیش خودم گفتم عبدالکریم شکمت کارد بخوره ! که برای مقصود خودت حاج خانم که روزه بود را بیدار کردی ! »
شدّت تأثر ایشان به قدری بود که به مباحث دیگر چندان پرداخته نشد ولی به نظر می رسد ماندگارترین درس عملی اخلاقی بود که ایشان به همه ما دادند .
به علی ع فرمود؛
سِپَرت را بفروش و خرج زندگی ات کن
می دانست،
تا فاطمه س هست
علی ع و این خانه سپر نمی خواهند..!
سرباز تو...
زهرا با شرمندگی می گفت:
هدیه ناقابلی است علی
صورت،سینه،بازو...
...
خواستند با ترساندن
محسن را از تو بگیرند
شجاعتت را که دیدند
از در و دیوار کمک گرفتند.
...تو را بدجور شهید کردند.
خرخر نفس های جانبازان شیمیایی
یادگار نفس های نفسِ علی است.
...دختر پیامبر را
فریح روز طبیعت زیباست؛ به شرطی که حواسمان به همه چیز باشد. تقویم این روزها بجز روز طبیعت واقعه ای دیگر را نیز روایت می کند. سیزده فروردین امسال شب ...
سر سفره ی غذا هم اول به فکر شکم بچه هاست؛ از دهان خودش می گیرد که شوهر و فرزندانش سیر شوند. دعا که می کند از همه یاد می کند؛ انگار نه انگار که خودش مریض است؛ حال ندارد؛ نفسش به سختی بالا می آید!
چوب خط همسایه ها پر شده؛ همه بدهکار اویند، اما باز هم به فکر آن هاست. برایشان دعا می کند. در شهر، داستان شب عروسیش پیچید. تازه عروس از داخل حجره بعد از چند لحظه با لباس نویی که لحظاتی قبل بر تن داشت برگشت و آن را به گدا داد. لباس کهنه اش را شب اول عروسی پوشید و گفت: آنچه برای خود می پسندی برای دیگران بپسند...
مادر است دیگر؛ کاریش نمی شود کرد. انگار از روز اول که همه سوگند یاد کردند،قسم او با بقیه فرق داشته! قسم خورده فقط مادر باشد. مادر بچه ها، مادر پدر؛ مادر همه عالم.
این «مــادر» هم برای خودش عالمی دارد. همه چی دارد غیر از «من». اصلا این عبارت با «منیت» تناسبی ندارد. «ما» و «در» هم در مادر معنا پیدا می کنند.
اگر جنت اعلای خداوند دری دارد همین مادر است و «ما» برای ورود به آن باید مهر مادر داشته باشیم. از یک طرف دیگر «در» نیز جرات نزدیک شدن به مادر را ندارد اگر «مـا» باشیم! با مادر باشیم؛ کنارش باشیم؛ عصای دستش باشیم. اگر بین «ما» و «در» فاصله افتاد همه چیز خراب می شود. همان "در" مقدسی که "ما" را در کنارش نداشته باشد نحس می شود و می شکند و می سوزاند و آتش به پا می کند!
من به نحسی در و دیوار معتقدترم تا به سیزده به در! سیزده به در "ما" دارد ؛ "ما" هم سیزده به در داریم ؛ اما بعضی وقت ها "در"، "مـــا" ندارد . ما هم که نباشیم میخ معرکه گردان می شود؛ نحس می شود ، شوم می شود...
مــــادر! دارند در می زنند ؛ اما شما پا نشو ، ما هستیم.
سجاد توکلی