هنوز شوق تو بارانی از غزل دارد
نسیم یک سبد آیینه در بغل دارد
خوشا به حال خیالی که در حرم مانده
و هر چه خاطره دارد از آن محل دارد
به یاد چایی شیرین کربلاییها
لبم حلاوت "احلی من العسل" دارد
چه ساختار قشنگی شکسته است خدا
درون قالب ششگوشه یک غزل دارد
بگو چه شد که من اینقدر دوستت دارم؟
بگو محبّت ما ریشه در ازل دارد
غلامتان به من آموخت در میانهی خون
که روسیاهی ما نیز راه حل دارد
متن کامل نامه شهید علی خلیلی به رهبر معظم 15 روز قبل از شهادت
امیدوارم حالتان خوب باشد. آنقدرخوب که دشمنانتان از حسودی بمیرند و از ترس خواب بر چشمانشان حرام باشد. اگر از احوالات این سرباز کوچکتان خواستار باشید،خوبم؛دوستانم خیلی شلوغش میکنند. یعنی در برابر جانبازی هایی که مدافعان این آب و خاک کرده اند،شاهرگ و حنجره و روده و معده من عددی نیست که بخواهد ناز کند… هر چند که دکترها بگویند جراحی لازم دارد و خطرناک است و ممکن است چیزی از من نماند…من نگران مسائل خطرناک تر هستم… من میترسم از ایمان چیزی نماند. آخر شنیده ام که پیامبر(ص) فرمودند: اگر امر به معروف و نهی از منکر ترک شود، خداوند دعاها را نمی شنود و بلا نازل میکند. من خواستم جلوی بلا را بگیرم. اما اینجا بعضی ها میگویند کار بدی کرده ام. بعضی ها برای اینکه زورشان می آمد برای خرج بیمارستان کمک کنند میگفتند به تو چه ربطی داشت؟!! مملکت قانون و نیروی انتظامی دارد!ولی آن شب اگر من جلو نمی رفتم، ناموس شیعه به تاراج میرفت و نیروی انتظامی خیلی دیر میرسید. شاید هم اصلا نمی رسید…
گفته شده است که علامه عالی مقام، علامه امینی با یکی از مفتی های سنی مقابل شد. آن مفتی به ایشان گفت: آیا شما منکر فتوحات خلیفه دوم هستید؟
فرمودند:خیر...
مفتی به شدت خوشحال شد و گفت:احسنت...بالاخره اعتراف کردید...حالا خودتان فتوحات ایشان را با زبان خود بفرمایید.
ایشان فرمودند: اولین فتح خلیفه دوم در خانه ی مادر ما زهرا (س) بود که با لگد بر در خانه ای زد که عزراییل بدون اجازه حضرتش وارد نشد!!!!!!!
فَبُهتَ الَّذی الکفر...آن شخص بهت زده علامه را نگاه می کرد و هیچ نگفت...
یا زهرا(س)
گفتم: اگر گفتی یک زن هنرمند باحجاب چه کسی است؟
جواب داد: این که خیلی ساده است! کسی است که حجاب خود را کاملا حفظ کند، تا مچ دست او پوشیده باشد، زیر چانه اش مخفی باشد، زیبایی های صورتش را آشکار نکند، فراز و نشیب اندامش در لابه لای لباس مخفی بماند و ...
گفتم: صبر کن! این ها که گفتی حدود حجاب است. دوباره سوال می کنم: اگر گفتی یک زن هنرمند باحجاب کیست؟
گفت: حتما می گویید چادر سرش کند،...، پاهایش را طوری به زمین نزند که زیبایی هایش را جلوه بدهد، با ناز و اطوار راه نرود و با حیا راه برود.
گفتم: یک زن هنرمند باحجاب، «نامحرم زدا» است. در قرآن هم اصطلاح «محصن» برای او به کار رفته است. یعنی قلعه ای دارد که کسی به او نمی تواند نزدیک شود.
اینها که گفتی بخشی از نامحرم زدایی بود. اما یک زن هنرمند کسی است که از ابهّت و هیبت او هرگز نامحرم جرأت نمی کند به او نزدیک شود و تقاضایی را مطرح کند و یا درباره ی او در فکرش برنامه ریزی کند.نامحرم زدایی را ما زن ها خوب بلد هستیم.
در این صورت به او می گویند «عفیف».عرب ها به صدفی که درونش مرواریدی را پنهان کرده، می گویند: عفَّ. یعنی این صدف، مروارید را به تو نمی دهد مگر آن را بشکنی. آنقدر محکم در درونش مروارید را پنهان می کند که هرگز نمی توانید آن را از دل صدف بکشید بیرون. مگر این که صدف را بشکنید. این حالت را عربها می گویند: عفَّ. یعنی صدف از دست درازی کردن به مرواریدش جلوگیری کرد.
وجود زن از مرواریدهای عالم گران قیمت تر است. حالا اگر زنی وجودش را از دست نامحرم حفط کند، می شود عفیف.
تلخیصی از کتاب قرار-طاهره همیز
حضرت ادریس علیه السلام فرمود: اگر کسی در بدو ورود
به مجلسی بگوید:
بسم الله الرحمن الرحیم و صلی الله علی محمد و آل محمد
در
آن مجلس غیبت نمی شود؛ خدا از این ذکر، ملکی می آفریند که اگر کسی بخواهد غیبت
کند، او را منصرف می کند.
نمىدانید؛ واقعاً نمىدانید....
نمىدانید؛
واقعاً نمىدانید چه لذتى دارد وقتى سیاهى چادرم، دل مردهایى که چشمشان به دنبال
خوشرنگترین زنهاست را مىزند.
نمىدانید
چقدر لذتبخش است وقتى وارد مغازهاى مىشوم و مىپرسم: آقا! اینا قیمتش چنده؟ و
فروشنده جوابم را نمىدهد؛ دوباره مىپرسم: آقا! اینا چنده؟ فروشنده که محو موهاى
مشکرده و آرایش زن دیگرى است و حالش دگرگون شده ، من را اصلاً نمىبیند. باز هم
سؤالم بىجواب مىماند و من، خوشحال، از مغازه بیرون مىآیم.
نمىدانید؛
واقعاً نمىدانید چه لذتى دارد وقتى مردهایى که به خیابان مىآیند تا لذت ببرند،
ذرهاى به تو محل نمىگذارند و نگاهت نمیکنند .
نمىدانید؛
واقعاً نمىدانید چه لذتى دارد وقتى شاد و سرخوش، در خیابان قدم مىزنید؛ در حالى
که دغدغه این را ندارید که شاید گوشهاى از آرایشتان ، پاک شده باشد و مجبور
نیستید خود را با دلهره، به نزدیکترین محل امن برسانید تا هر چه زودتر، زیبایى
خود را کنترل کنید؛ زیبایى از دست رفتهتان را به صورتتان باز گردانید و خود را
جبران کنید.
نمىدانید؛
واقعاً نمىدانید چه لذتى دارد وقتى در خیابان و دانشگاه و... راه مىروید و صد
قافله دل کثیف، همره شما نیست.
نمی
دانید، چه لذتى دارد وقتى جولانگاه نظرهاى ناپاک و افکار پلید مردان شهرتان نیستید.
نمىدانید؛
واقعاً نمىدانید چه لذتى دارد وقتى کرم سر قلاب ماهىگیرى شیطان براى به دام
انداختن مردان شهر نیستید.
نمىدانید؛
واقعاً نمىدانید چه لذتى دارد وقتى مىبینى که مىتوانى اطاعت خدایت را بکنى؛ نه
هوایت را.
نمىدانید؛
واقعاً نمىدانیدچه لذتى دارد وقتى در خیابان راه مىروید؛ در حالى که یک عروسک
متحرک نیستید؛ یک انسان رهگذرید.
نمىدانید؛
واقعاً نمىدانید چه لذتى دارد این حجاب!