تو سرویس بهداشتى بودم، یه دختره با آرایش غلیظ کمى اونطرف تر وایساده بود.
خسته بودم
یه مشت آب ریختم رو صورتم و بعد یه مشت دیگه!
یک صدایی هم درآوردم ناشی از کیف کردن و رفع خستگی!
دختره یه نگام کرد و گفت:
خوش به حالت به صورتت آب زدی!
نگاش کردم و هیچی نتونستم بگم،
فقط یه لبخند زدم...