الآن شما در این دبّه، وقتی خالی است؛ عسل بریزی، جا دارد. سم بریزی، جا دارد. دبّه اعتراض نمی کند که این سمّ است! چون دبّه حرفی برای گفتن ندارد. شما اگردر یک تُنگ آب، چه بلوری، چه غیر بلوری؛ آب آلوده بریزی، قبول می کند. آب زلال بریزی، قبول می کند. چون این تُنگ، تُنگ است؛ نه ترازو، نه آزمایشگاه! هر چه به آن دادید، قبول می کند.
اما آیا این معده و روده ما هم همین طور است؟ هر غذائی به آن بدهیم، قبول میکند؛ یا اگر آن غذا سالم و صحیح باشد، جذب میکند. اگر مسموم باشد، بالا میآورد؟! بالا می آورد یعنی چه ؟ چرا آدم غذای آلوده را، مسموم را که خورد، بالا می آورد؛ تهوّع به او دست می دهد ؟ یعنی این دستگاه حرفی برای گفتن دارد. میگوید: من جای اینها نیستم. من که دبّه نیستم، هر چه خواستی در آن بریزی! این بالا آوردن، یعنی حرف زدن. یعنی من این را قبول ندارم. اماچه کسی این روده و معده را آفرید؟ ذات أقدس إله آفرید. این را با زبان و با منطق آفرید که اگر چیزی را قبول نداری، پس بزن. این هم پس می زند. این مال روده ما، معده ما، طبیعت ما، مربوط به خورد و خوراک ما.
در فطرت ما هم یک چنین ترازویی هست؛ منتها قوی تر، دقیقتر و حساس تر! این را وجود مبارک پیغمبر فرمود.بالأخره بعضی چیزهاست که معلوم است خوب است، بعضی چیزهاست، معلوم است بد است. این دیگر احتیاج به فکر ندارد؛ این جزء بدیهیّات است. غارت کردن، تجاوز کردن، سوخت و سوز مال مردم، تعدّی؛ اینها یک چیز بیّن الغَیّ است. بعضی از چیزها که محصول کسب آدم است، کسب حلال است؛ اینها بیّن الرّشد است. امّا براساس: قِفْ عِندَ الشُّبَهات (1)، یک مشکوکاتی هم داریم! کارهای مشکوک، حرف های مشکوک، رأی های مشکوک، آراء مشکوک است! این که فرمودند: إنَّمَا الاُمُورْ ثَلاثَه؛ بَیّنٌ الرُشدٌ، بَیّنٌ الغَیٌّ، شُبَهاتٌ بِینَ ذلِکْ (2). شبهات هم هست.
فطرت، ترازوی تشخیص حق از باطل
ما این شبهات را گاهی از دیگری سئوال میکنیم که این کار حلال است یا حرام، بد است یا نه، خوب است یا نه، عاقبتش خوب است یا نه؛ این یک راه خوبی است، مشورت راه خوبی است، سئوال راه خوبی است. امّا یک ترازوئی هم در درون ما هست! فرمود: خدای سبحان فطرت شما را، درون شما را مثل دبّه خالی قرار نداد. که هر فکری، هر عقیده ای، هر خُلقی به آن بدهی، جا بدهد! بلکه کارهای بد، عقائد بد، نیّت های بد، اخلاق بد را اگر تحویلش بدهی، پس می زند. این ترازو را به هم نزن!!
اگر کسی خدای ناکرده طبیعتش را به هم زد؛ یعنی طبیعتش را دستکاری کرد، روی معده و روده اش دستکاری کرد؛ دیگر این روده و معده می شود مثل دبّه، حرفی برای گفتن ندارد. مثل معتادها؛ معتادها پشت سر هم سمّ میدهند به این دستگاه، این بیچاره هم حرفی برای گفتن ندارد! چون اصلاً دستگاه را به هم زده و زبانش را بسته است. اگر شما یک کمی سمّ به یک کودک بدهید، این فوراً برمیگرداند. به نوجوان بدهید، برمیگرداند. به جوان بدهید، بر میگرداند. امّا خدای ناکرده اگر همین شخص معتاد شد، چندین برابر این سمّ را مصرف می کند و برنمیگرداند. برای اینکه دستگاه را به هم زده است، ترازو را به هم زده.
اثرات سوء خاموش کردنِ فطرت
فرمود: اینها سر به زیر محشور میشوند: إذِ المُجرِمُونَ ناکِسُوا رُءُوسِهِمْ عِندَ رَبِّهِمْ (3). اینها سربهزیرند. اصلاً خودشان را عِوض کردند! چون عِوض کردند، فرقی برای آنها نیست. حالا چه عسل بخورند، چه این مواد مخدّر سمّی بخورند، هر دو را میپذیرند. هیچ کدام را بالا نمیآورند! سرّش این است که این طبیعت خداداد را آنچنان قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها (4)به هم زدند که این را مثل یک دبّه خالی درآوردند. هر چه دادند، جذب میکند. این کار در طبیعت هست.
اگر کسی بخواهد کم فروشی بکند، روی ترازو دستکاری میکند! این مشتری بیرونی میبیند سنگ یک طرف، کالا یک طرف برابرند؛ نمی داند آن دستکاری کرده! این ترازو خراب است اصلاً. بعضیها اصلاً آن ترازو را، آن میزان را، آن دستگاه سنجش را به هم زدند. لذا بد را خوب نشان میدهند، خوب را بد نشان میدهند.
فرمود:مُنافِقُانَ به جای امر به معروف و نهی از منکر، امر به منکر و نهی از معروف میکنند. این را در سوره مبارکه توبه فرمود: اَلمُنافِقُونَ وَ المُنافِقاتْ بَعضُهُمْ مِنْ بَعضْ یَأمُرُونَ بِالمُنکَرْ وَ یَنهَونَ عَنِ المَعرُوفْ(5). اینها کسانیاند که: وَ هُمْ یَحسَبُونَ اَنَّهُمْ یُحسِنُونَ صُنعاً. اینها خیال میکنند کارهای خوب دارند میکنند! همانطوری که یک انسان معتاد از سمّ لذّت میبرد، چون خودش را مسموم کرده.
پس ما نباید دستکاری کنیم و این فطرت را، این ترازو را به هم بزنیم.البتّه معصوم نیستیم. گاهی هم لغزش میکنیم؛ اگر لغزش کردیم، آنها را خدا می بخشد. برای اینکه ما در صدد امتثال بودیم، کوتاهی نکردیم، ولی بعضی از جاها را نفهمیدیم! آنها را میبخشد. یا سهو کردیم، یا نسیان کردیم، یا مثلاً قصوری بود،درباره آنها امید عفو هست، شفاعت اهل بیت هست. امّا اینکه آدم عالماً، عامداً بیاید دستکاری بکند،قابل قبول نیست.
این است که شیطان گفت: من کاری میکنم که فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ الله(6)؛ اینها دست در آفرینش بزنند، آن ترازو را به هم بزنند. وقتی ترازو به هم خورد، انسان هر حرفی را از انبیاء بشنود، اثر ندارد. برای اینکه انسان باید در خودش بسنجد که درست است یا نه.
آن بیان نورانی پیغمبر (ص) این است که: اَلبِرُّ مَطمَئَنَّ بِهِ النَّفس وَ الإثمُ مَا هاکَ بِهِ النَّفسْ(7). می خواهی بفهمی چه بد است، چه خوب است؛ می خواهی بفهمی کدام عقیده حق است، کدام عقیده باطل است؛ کدام خلق خوب است، کدام خلق بد است؛ کدام عمل خوب است، کدام عمل بد است؛ قبل از اینکه با دیگران در میان بگذاری، این را بر این ترازوی خودت بسنج. اگر دیدی این مضطرب است، دارد بالا میآورد، معلوم میشود بد است. اگر دیدی نه؛ آرام است، سر جای خودش است؛ معلوم میشود خوب است.
راه تشخیص خیر از شرّ
فرمود: فضیلت و نیکی آن است که وقتی عرضه کردی به جانت، به ترازوی دلت، این آرام است. شرّ و نقص و گناه آن است که وقتی عرضه کردی به دلت، تصمیم گرفتی فلان کار را بکنی؛ می بینی دلت شور می زند که نکن این کار را! اینکه دلت شور میزند، یعنی داری بالا می آوری. اگر خدای ناکرده انسان بار اوّل، دوّم، سوّم بیاعتنائی کرد؛ آنگاه وَ هُمْ یَحسَبُونَ اَنَّهُمْ یُحسِنُونَ صُنعاً. بنابراین ما با سرمایه عظیم الهی خلق شدیم و در خیلی از موارد به ما گفتند: به جان خودت مراجعه بکن.
از همین مباحث یکی دو تا روایت است که مرحوم شیخ حرّ عاملی (ره) در کتاب شریف وسائل، در بحث قضاء و شهادات نقل می کند. آنجا به معصوم (ع) عرض میکنند: قاضی بالأخره علم غیب که ندارد؛ در خیلی از موارد هم که صورت سازی و پروندهسازی آسان است. این قاضی چه کند ؟ در صحنه که نبود، همه جا هم که شاهد حاضر نیست؛ این هم که باید پرونده را مختوم کند، بالأخره حکم باید صادر کند. نه علم غیب دارد، نه خودش حاضر بود، نه می تواند پرونده را بگوید به من چه! این چه کار بکند؟
فرمود: یک راه دیگر هم هست. اینکه به درونِ درون خودش مراجعه کند. بالأخره می فهمد چه خبر است! فرمود: فَاسْتَفتِ صَدرَکَ. شما یک مرجع تقلید داری، این مرجع تقلیدت در دلِ دل نشسته است و آن خودتی! فرمود: استفتاء بکن. در این روایت نورانی که مرحوم شیخ حرّ عاملی در وسائل نقل میکند، در باب قضاء و شهادات؛ فرمود: بالأخره یک سلسله فتواها است که در رساله ها می نویسند، از مرجعت یاد میگیری؛ درست است. امّا موضوعات را نمی شود از مرجع سئوال کرد! فرمود: یک مرجع دیگری داری و آن درونِ درون توست.معلوم می شود یک کسی در درونِ درون ما هست که هویت اصلی ما را تشکیل می دهد. فرمود: فَاسْتَفتِ صَدرَکَ أو قَلبَکَ. از جانت استفتاء بکن! معلوم می شود این جان با عالم ارتباط دارد. به او درست عرضه بکن، اگر او جواب صحیح داد، عمل بکن. جواب نفی داد، عمل نکن.
چرا یک انسان وارسته اگر بخواهد خِلاف بکند، دست وپایش میلرزد ؟وقتی که یک غذای مسمومی خورد، بدن میلرزد! یعنی خِلاف را؛ چه رأی خلاف، چه فکر خلاف، چه خلق خلاف، این با فطرت سازگار نیست. چون اگر خدای سبحان از همه ما تکلیف میخواهد، بسیاری از ماها دسترسی به احکام نداریم.
این همه مردم محترمی که در روستاها زندگی می کنند، یا در شهرها مشغول کارهای عادی خودشان هستند؛ اینها در هر امری نمی توانند خدمت امامشان برسند، بپرسند: آقا! این حلال است یا حرام، بد است یا خوب ؟یک چیزی باید در درونشان باشد!
آیا الآن ما در تمام امور باید از اطباء سؤال بکنیم که این را بخوریم یا نخوریم ؟! بالأخره بو میکشیم، می بینیم اگر بوی بد میدهد؛ معلوم می شود مانده است. یک کمی زبان میزنیم، قبل از نوشیدن می چشیم، ببینیم اگر مانده است؛ نمیخوریم. آیا ما در هر امری باید به بیمارستان مراجعه کنیم ؟ یا خیلی از چیزها را می فهمیم؟! فرمود: در خیلی از چیزها شما طبیب درونی دارید، شما حسیب درونی دارید. کُلُّ امرِئٍ حَسیبُ نَفسِهِ. آنوقت انسان راحت میشود!
حالا که می خواهید حسابرسی کنید، دست به این ترازو نزن. این فطرتت را آلوده نکن. نگذار کسی بیاید این را دستکاری بکند، به هم بزند، کم و زیاد بکند که وَ هُمْ یَحسَبُونَ اَنَّهُمْ یُحسِنُونَ صُنعاً. آنگاه راحت می شود!
بیانات حضرت آیت الله جوادی آملی (دامت برکاته) در جلسه درس اخلاق در دیدار با جمع کثیری از طلاب و دانشجویان در قم؛ آذر 1383
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(1) نهج البلاغه/ خ 87 (2) الکافی/ 1/ 68 ـ با تلخیص (3) سجده/ 12
(4) شمس/ 10 (5)توبه/67 (6) نساء/ 119 (7) وسائل الشیعه/ 27/ 166 ـ با تلخیص